نوزدهمی
من چقدر تحسین کردم جمله ی آخر رمان برباد رفته رو، وقتی که اسکارلت فکر می کرد همه دنیاش خراب شده. اشک هاش رو پاک کرد، شاید حتی لبخندم زد، و با اینکه کسی نبود که بشنوه، گفت: فردا بهش فکر می کنم!
من چقدر تحسین کردم جمله ی آخر رمان برباد رفته رو، وقتی که اسکارلت فکر می کرد همه دنیاش خراب شده. اشک هاش رو پاک کرد، شاید حتی لبخندم زد، و با اینکه کسی نبود که بشنوه، گفت: فردا بهش فکر می کنم!
امید تنها چیزیه که ته جعبه پاندورا، برای آدما موند...
آره تنها راهه:-؟
وقتی انقدر مهم بوده که موکولش کنه به فردا، که براش صبر کنه، فرداشم بش میرسه.
پ.ن: چشم:دی
بستگی داره! گاهی میشه اصلا تو همون لحظه بش -به مشکله- فاک نشون داد و بی خیالش شد. گاهیم انقدر زیاده -مث اتفاقی که برا اسکارلت میفته- که آدم مجبوره به یه زمان دیگه موکولش کنه که... هممم زیرش له نشه. گاهیم این مسکنِ موکول کردن، با وجودیکه نمیتونه درد رو از بین ببره، وقتی اثرش می ره، چیزیم از درده باقی نمونده:دی
من کامنت قبلی رو تفسیر ب رأی کردم:دی
:]
چه غم انگیز میگه...