جعبه پاندورا
افسانه میگه بعد اینکه پاندورا در جعبه رو باز کرد و همه شرارتا بیرون اومدن، وقتی که فقط "امید" مونده بود، در جعبه رو بست؛ "و فقط امید ماند تا التیام بخش دردهای بشر باشد"
سه تا تناقض هست.
امید، توی جعبه ی تمام شرارتای دنیا چکار میکرد؟
اگه تموم اونا بیرون اومدن، پس چرا پاندورا در رو روی امید بست؟
و اگه در رو روش بست، پس امیدی که آزاد نشده، چطور مرهم دردای آدماس؟
داستان اصلی به یونانیه، معادل دقیق تر اون چیزی که تو جعبه جا موند، anticipation عه. به معنی انتظار و توقع وقوع چیزی رو داشتن.
فکر می کنم این تناقض اولی رو حل می کنه؛ خیلی چیزای دیگه رو هم مشخص می کنه...
+کامل نیس، اما یادم نی چی میخواستم بنویسم. اینی که نوشتم هم همونی نیس که می خواستم. ویرایش میشه احتمالا...
- شاید چون احتیاجی بهش نداشت
- احتمال ترسناکیه ولی، شاید چون ما همه مون تو اون جعبه هه ایم :)
پ.ن: فوران پست بود امشب :)