ساندنلی، عای وانت تو دیس اپیِر،
تو هاید...
سرماش یه جوری بود، انگار هیچ چیز دیگه ای تو دنیا نیست. انگار فقط همین سرمائه ست. شاید حتی تو هم نیستی. می تونست یه باره، فقط یه لحظه، شدیدتر بشه که لگدت کنه، لهت کنه. اهمیتی نداشت چی رو از دست دادی. چون انگار هیچی نداشتی. پوچی محض. فقط سرما.
از بازی های استراتژیک آنلاین خوشم می آد. وقتی به جایی می رسی که دیگه قدرت کافی برای پیش رفتن رو نداری، میتونی خودخواسته، تموم کاپ ها یا والور یا هرچیز دیگه ای که نشون میده تو چقدر پیشرفت کردی رو از دست بدی. بعد که دوباره به صفر می رسی، خواهی نخواهی هرکاری که کنی، جلو میری -نمیگم زیر صفر چیزی وجود نداره. آره اگه شناسه تو عوض کنی بری یه بار دیگه از اول بازی کنی، اونوقت رفتی زیر صفر، چیز تازه ای هم به دست نیاوردی؛ اما وقتی خودت قدرتت رو میبری پایین تر، به خودت اجازه میدی همه چیزایی که از سر گذرونی رو دوباره ببینی، یادت بیاد، خیلی چیزا چون یادت رفتن ارزششون رو تو چشمت از دست دادن. این بار موقع جلو رفتن، دوباره امتیاز و قدرت می گیری، بعد همینا کمکت می کنن این بار که به اون جایی رسیدی که بار قبل نمی تونستی پیش بری، قوی تر باشی
- با خودت نجنگ، با افکارت هم، با عوامل خارجی که دارن میان بجنگ. با خودت که می جنگی، تهش به پوچی میرسی
+ آره... اگرم شکستش بدم، چیزی ازم نمونده ک بخواد پیروز بشه...
- نمی خواستم اینو بگم.
پلاس: از پیش نویس های بعدتر منتشر شده
شاعر می فرماد:
تو باش ولی موازی باش، همراه، ولی لمسم نکن
میل به ترکیب یا واکنش، یا هرچی می ترسم نکن
پی ام نگرد، که گُم میشم، با من نخواب، که کم میشم
ترکم نکن که میمیرم، بسامدهای غم میشم
به سایه ی من دست نزن، که طیفی از هوس داره
طبیعت بی تاب من، انقطاع نفس داره
+ از پیش نویس های بعدتر منتشر شده:دی
+ :)
- ما چرا انقد راه می ریم؟
+ همم، شاید... شاید میخوایم به یه جایی برسیم که نمی رسیم...
استاد ترجمه شفاهی امروز میگفت: "دیگران با بقیه یکی نیستن! دیگران خارج از گروهین که در نظر داری، ولی بقیه داخل اون گروهه ن!"
افسانه میگه بعد اینکه پاندورا در جعبه رو باز کرد و همه شرارتا بیرون اومدن، وقتی که فقط "امید" مونده بود، در جعبه رو بست؛ "و فقط امید ماند تا التیام بخش دردهای بشر باشد"
سه تا تناقض هست.
امید، توی جعبه ی تمام شرارتای دنیا چکار میکرد؟
اگه تموم اونا بیرون اومدن، پس چرا پاندورا در رو روی امید بست؟
و اگه در رو روش بست، پس امیدی که آزاد نشده، چطور مرهم دردای آدماس؟
داستان اصلی به یونانیه، معادل دقیق تر اون چیزی که تو جعبه جا موند، anticipation عه. به معنی انتظار و توقع وقوع چیزی رو داشتن.
فکر می کنم این تناقض اولی رو حل می کنه؛ خیلی چیزای دیگه رو هم مشخص می کنه...
+کامل نیس، اما یادم نی چی میخواستم بنویسم. اینی که نوشتم هم همونی نیس که می خواستم. ویرایش میشه احتمالا...
+همونقد ک مطمئنم الان اینجام.
-اگه خلافش ثابت بشه چی؟
+اونوقت ینی مدت خیلی طولانی ای اشتباه می کردم!
پلاس: عای واز تینک اینگ رانگ، فور عه فاکینگ لانگ لانگ تایم :)