all-gifted

پربیننده ترین مطالب
  • ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۰ اولی
محبوب ترین مطالب
  • ۱۸ آبان ۹۷ ، ۲۲:۴۹ صدمی

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

این دفعه سرماش یه جوری بود، انگار داری آدامس نعنایی میخوری. همه تنت خنک می شد می سوخت. همه چی آبی بود. سرماش زنده بود. زندگی بود.


...


س.
۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

گفتی آلمانی بخون. یادته؟ پس فردا امتحان ترم آلمانی دارم ولی تو بیشتر از یه ساله مُردی...


س.
۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همه چی یه­طوری شده. مث وقتی که می­خوای یه زبون جدید یاد بگیری. ممکنه یه کلمه­ای جلوت قرار بگیره که آوا و هم ظاهر بدی داشته باشه، ولی معنی­ش خوب باشه... مثلا آبی باشه. یه مدت که رو یه زبون کار می­کنی، حتی تو زبون­هایی که تلفظ و نوشتارشون یکی نیس، بعد یه مدت وقتی واژه­ای رو می­بینی دیگه می­تونی تشخیص بدی فعله یا اسم مثلا. ولی گاهی تنها چیزی که از یه زبون می­دونی، اینه که از چپ می­خوننش یا از راست... نا مفهومه نا شناخته­س. نه که از اشتباه کردن بترسی­آ! اون مرحله بعده. اینجا فقط نمی­دونی. همین.


س.
۲۷ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

حرف زدن افسرده­م می­کنه. نمی­ذاره فکر کنم. بم حس تنهایی می­ده. نوشتن حس احمق بودن و خوب نبودن می­ده. دلم می­خواد گوش بدم و بخونم. چیزی نگم. کاری نکنم. سعی نکنم هیچی باشم و بشم...




پ.ن: خوبم رفقا، ولی باید بنویسم­شون. خب؟




س.
۲۷ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دو ساعت و نیمه نشستم با کلافگی تمام، یک در میون به خط­های ترجمه و پروژه دانشگاه و اون یکی پروژه­هه و وبلاگ خیره می­شم و کلمه­های کوفتی نسبتا غیر قابل تلفظ آلمانی رو با حروف تعریف­شون تو سرم مرور می­کنم و به این فکر می­کنم که حتی کاپوچینو با کاکائو هم نمی­تونه حا­لمو خوب کنه و درباره پست قبلی توضیح می­دم و اینکه چرا نوشتمش و سعی می­کنم دوباره یهو افسرده نشم ... بعد یهو چشمم می­خوره به یه غلط تایپی بی­نظیر تو ترجمه­م. به جای "به فال نیک گرفتن" نوشتم "به فاک نیک گرفتن"


 

بیاین زندگی رو به فاک نیک بگیریم اصن ^_^


س.
۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

از آدمایی که بی قید و شرط دوستون دارن بترسین. کسایی که می­گن اصن عجیب نیس که یه چیز بی­جون هم تو رو دوس داشته باشه. از کسایی که می­گی فلانی چطور جرات کرده عاشق من بشه، می­گن حق داره خب. از کسایی که شما رو از همه مهم­تر می­دونن. از کسایی که ازتون ناراحت نمی­شن... خیلی خیلی بترسین. خب؟


س.
۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر


یعنی خب هرجایی که یه سیر نزولی شدید طولانی تموم بشه، باید پیشرفت محسوبش کنی. ولی نمی­شه. من نشستم به نود درصد ترجمه­ی انجام شده نگاه می­کنم و با وجودیکه عاشق کتابه­م، اصن خوشحالم نمی­کنه. حتی به فکر اون ده درصده هم نیستم. برعکس؛ حالم از دیدن ردیف منظم کلمه­هاش به هم می­خوره.

از چنگ زدن مو تو خواب و تموم کردن یه بسته بلکه دو بسته قرص عصبِ معده بیس تایی تو هر هفته و از دست دادن نه کیلو وزن تو یه هفته و پنیک­اتک­های کوتاه و بلند و وحشتِ محضِ از سرِ بی اعتمادی (یه بار دستت رو بده) و توهمِ نکنه یکی پشت سرمه (نترس، اصن یکی پشتته، منم اصن)... از اینا گذشتم. اما هنوزم یهو مث هولدن افسرده می­شم.



نویسنده­هه تو این کتابه میگه:


"... عضلات پاهای ملانی و دست چپش که هنوز به صندلی بسته شده اند گرفته‌اند و دردناک شده­اند، اما این اتفاق مدت‌ها قبل افتاد و حالا دردِ گرفتگی محو شده و انگار بدنش دیگر به خود زحمت نمی‌دهد به او بگوید چه حسی دارد، بنابراین حتی دردی هم نیست که حواسش را پرت کند."


میدونی؟



س.
۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۷:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
س.
۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۵

Vivire y Morire

A lo mejor no te has dado ni cuenta
 De que tu y yo ya no somos como ayer
 A lo mejor es que tienes miedo
 De que me vaya y no me vuelvas a ver
 Pero tienes que dejarme marchar
 Hay otra vida que me espera mas alla
 Y si la suerte la llevo detras
 No te preocupes que no voy a cambiar
 Vivire y morire
 Pero en tus brazos yo acabare
 Aunque lo nuestro no siga igual
 Cierro los ojos y contigo estare
 Vivire y morire
 Y desde el cielo te mirare
 Aunque lo nuestro no siga igual
 Al final sabes que te esperare
 A lo mejor es que tu te crees
 Que con el tiempo te olvidare
 A lo mejor es que tienes miedo
 De que te pueda dejar de querer
 Pero tienes que dejarme marchar
 Hay otra vida que me espera mas alla
 Y si la suerte la llevo detras
 No te preocupes que no voy a cambiar
 Vivire y morire
 Pero en tus brazos yo acabare
 Aunque lo nuestro no siga igual
 Cierro los ojos y contigo estare
 Vivire y morire
 Y desde el cielo te mirare
 Aunque lo nuestro no siga igual
 Al final sabes que te esperare
 Y donde brille el sol alli estare
 Y donde brille el sol te esperare
 Vivire y morire
 Pero en tus brazos yo acabare
 Aunque lo nuestro no siga igual
 Cierro los ojos y contigo estare
 Vivire y morire
 Y desde el cielo te mirare
 Aunque lo nuestro no siga igual
 Al final sabes que te esperare

س.
۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

- تعلق ینی چی؟ کی می تونیم بگیم به چیزی تعلق داریم؟
+ ینی کنارش احساس امنیت داشته باشی.حتی اگه یه مدت دیگه بدونی از بین میره، بازم حضورش ارزش داشته باشه.
- این که خوبه... من به شماها تعلق دارم ینی.


پلاس: بهتون قول میدم، فرقی نمی کنه کدوم سمت این مکالمه باشین!

پلاس۲: #بهونه های آشتی با وبلاگ

س.
۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر