all-gifted

پربیننده ترین مطالب
  • ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۰ اولی
محبوب ترین مطالب
  • ۱۸ آبان ۹۷ ، ۲۲:۴۹ صدمی

۷ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

 انگار مدام در حال سقوطم. هربار فکر می‌کنم بالأخره به ته چاهه رسیدم باز ادامه پیدا می‌کنه. تنها فرقش با دیروز و هفته‌ی پیش و ماه و سال پیش اینه که رو کردم به آبی آسمون و به روم نمیارم داره چقدر هی داره دورتر می‌شه.
س.
۲۹ دی ۹۷ ، ۰۱:۰۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

اسکارلت یه جا - توی اسکارلت، نه خود بربادرفته - وقتی یه دور دیگه سعی می‌کنه زندگیش رو بسازه و باز زمین می‌خوره، می‌گه من انگار به هیچ‌جا تعلق ندارم. 

اون زمان دوازده سالم بود، اصلا نفهمیدم منظورش چیه، فکر می‌کردم وقتی زمان بگذره یا برگرده خونه حالش بهتر می‌شه. حالا می‌دونم تعلق داشتن به مکان و زمان ربط نداره. وقتی همزمان هم دلت بخواد هیچکس نشناستت و هم دلت بخواد پیش کسایی باشی که بلدنت، به هیچ‌جا و هیچ‌چیز احساس تعلق نداری و نمی‌شه هم کاریش کرد.

س.
۲۰ دی ۹۷ ، ۰۲:۰۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

رفتم جلوی آینه که ببینم رنگ موهام چطور شده. دوباره قهوهایها دارن دستهدسته از زیر مشکیها بیرون میزنن. مامان میگه مثل اینایی که عمل میکنن و بدنشون عضو جدید رو پس میزنه، موهات دوست ندارن مشکی باشن. داشتم فکر میکردم کاش میشد آدم هنوز یه جا بشینه و ضعیف باشه. نه اینکه بخوام تعریف کنم فلان اتفاق چقدر بهم ضربه زد و چقدر طول کشید تا دوباره بلند شم یا کاش با فلانی دعوام نمیشد. مثلاً آدمایی باشن که بشه کنارشون سکوت کرد. که بفهمن کِی لبخندت میلرزه. که نترسی از اینکه وبلاگت رو بخونن. که بشه بهشون بگی هربار یکی میپرسه چطوری از پسش براومدی دلت میخواد بهش بگی باید بپرسی چطور داری از پسش برمیای. آدمایی که بشه بهشون گفت حالا که یکی دوتا از چیزایی که میخوای رو داری، چقدر میترسی که تصمیم اشتباهی بگیری و اوضاع خراب بشه یا حتی تصمیم اشتباهی نگیری و اوضاع اینقدر یکنواخت بشه که کمکم دیگه چیزی ارزشی نداشته باشه.

پ.ن.: توی کانال بیشتر هستم. اگه خواستین تلگرام پیام بدین لینکش رو بهتون بدم.

س.
۱۸ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

کتابم تموم شد. ^-^

صد و سی و یک هزار و صد و سی و چهار کلمه.

س.
۱۱ دی ۹۷ ، ۱۸:۳۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

اشتباه رفتن و گم شدن اونقدر هم ترسناک نیست، اینکه بعدش نمی‌دونی کجا بری ترسناکه.


پ.ن.: نوشته‌هام اینقدر کوتاه شدن که از پست کردن‌شون عذاب وجدان می‌گیرم-ـ-


س.
۰۴ دی ۹۷ ، ۰۲:۳۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

سه سال پیش توی دفترم نوشته بودم «توی نوشته‌های قدیمی، کتابای مورد علاقه‌ی چند سال پیشت، آدمایی که باهاشون دم‌خور بودی و حتی دوست‌شون داشتی، می‌گردی دنبال خودت. یه چیزی رو یه جایی جا گذاشتی، جای یه چیزی خالیه... نه این من نیستم. من کجا جا مونده‌م؟» امروز هم داشتم اینجا یه چیزی شبیه همون می‌نوشتم. پشیمون شدم، پاکش کردم. پست قبلی رو هم دیشب بلافاصله بعد انتشارش پاک کردم، به جاش فقط یه خط نوشتم گذاشتم بمونه.

چند وقت پیش نوشته بودم «بچه که بودیم دنیا جای قشنگ‌تری بود همه یا دوست بودن یا دشمن.» حالا این احساس چیه که حتی اسم براش پیدا نمی‌کنم؟ هم‌زمان هم خشم و انزجاره، هم ترحم؛ هم آزردگیه هم دل‌تنگی، هم یک‌جور حس صمیمیت عجیب و در عین حال ناامنی... 

س.
۰۲ دی ۹۷ ، ۰۲:۵۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر
مثلا بعضی وقتا هم هیچی نگیم.
س.
۰۱ دی ۹۷ ، ۰۲:۰۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر