اولی
امن بودن یه جا یه چیز یه نفر، نه لزوما و مطلقا، اما معمولا با یکسان بودن و تغییر نکردن اون جا یا چیز یا شخص رابطه مستقیم داره. آدم رو ساکن نگه میداره گاهی، اما امنه و امنیت چیزی نیست که راحت بشه ازش گذشت چون وقتی نقطه شروعِ دوبارهای نیست، مسیری هم به سمت هدف وجود نداره؛ و شاید سکون بهتر از بیراهه رفتن باشه.
سردرگمم و طی یه دور باطل، مدام یا فاصله میگیرم و دور میشم که هذیونام به کسی سرایت نکنه یا سعی میکنم هرطور شده همه چی رو سروسامون بدم.
اینجا که الان وایسادم نقطه شروعم نیست، اما به جای امنم نزدیکه.
+ دیشب باید تستم رو تحویل میدادم. تست بهونه بود، باید تصمیم میگرفتم میخوام کتابه رو ترجمه کنم یا نه. نشد. همهچی به هم ربخت. خراب شده بود باید از اول انجامش میدادم. گوشی رو برداشتم پیام دادم تو گروه و گفتم چی شده و حتا وقتی گفتن مشکلت از دور خنده داره، خندهم گرفت، خندیدم، داشتم تلگرام رو میبستم که کارم رو از سر بگیرم، در لحظه سه تا خبر بد رسید...
بعد نوشت: تست رو فرداش فرستادم و جوابش هم اومد. روند جوابش، قضیه "پلیس سختگیر پلیس مهربون"ِ معروف بود، اما بینهایت لذتبخش...