ششمی
اصلا مهم نبود که چقدر بهم گفتن بت نزدیک نشم. چقد به کنایه گفتن کیو هم انتخاب کردی. مهم نبود که هیچوقت ازم راضی نمیشدی و با وجود تمام خود سانسوری هام، یه چیزی پیدا میکردی که بش گیر بدی و زیر سوال ببریش... خیلی چیزای دیگه هم مهم نبودن، حوصله نوشتن ندارم و اصلا بلد نیستم خوب بنویسم یا منظورمو بگم، از این جور متنا هم شدیدا متنفر و منزجرم و احمقانه میدونمشون. فقط وسط این همه، مهم این بود که وقتی میون جمعیت (چه تو وقتای حقیقی چه مجازی) وقتی یک هو همه ی حس امنیتم آوار میشد رو سرم، وقتی آدمای اطراف رو "شیشه ای" و "شفاف" و در مواقع لزوم "درخت" تصور میکردم که بتونم به یه چی چنگ بزنم، نگامو سمتت میگرفتم یا نمیگرفتم، تلفن میزدیم یا نمیزدیم، چیزی میگفتیم یا نمیگفتیم، اصلا حضور داشتی یا نداشتی، یه لحظه بت فکر میکردم و می دونستم که میفهمی همه شو.
+از اضافه بودن خوشم نیومده هیچوقت. این ینی من اضافه بودم.
-دنبالش نرو و اهمیت نده. جلو بعضی آدما اگه کوتاه بیای میکشوننت زمین، محلش نده خودش برمی گرده.
+این کارا با اخلاقم جور درنمیاد، با اینکه میدونم درست تره.
-پس چیکار میکنی؟
+ایگنور. نه از گوشی. از فکرم.
-چطوری؟
+ازش حرفی نمیزنم، نمیذارم کسی ازش حرفی بم بزنه.
-ینی دیگه ازش حرف نزنم؟
+ Don't tell me something I can live without knowing it
پ.ن: پیرو همین متن و پست قبلی، اینکه مخاطب و شخص مذکور کیه هم مهم نیست. مگر اینکه فکر کنین خودتون مخاطب بودین، اونوقت میشینیم درباره ش حرف... نه احتمالا فقط نگاه میکنیم و سکوت:دی