سی و چهارمی
یه آدم هایی رو باید ته ته قلب و فکرت ذخیره کنی. کسایی که انقد بودنشون خوبه، که مهم نیس اگه فقط شش ماه یه بار، اونم با پیچوندن کلاس و قرار و کنسل کردن همه کارای برنامه ریزی شده و عقب افتاده بشه دیدشون. که بیاد تو اون کافه هه که تو کوچه ی کنار سینماست روبه روت بشینه. هیچی نگه. گوش بده تا بگی. وسط حرف زدن هم که گریه ت گرفت، داستان خنده دار بگه تا وقتی صدات برگرده بتونی ادامه بدی. بگی بگی. دوباره گریه کنی. خجالت نکشی جلوش از اینکار.لازم نباشه براش توضیح بدی حست رو. لازم نباشه نگران برداشتش باشی. نگران اینکه نکنه وقتی چیزی میگه از روی دل سوزی باشه یا نکنه دل داری باشه. آدم هایی که به قول خودشون "سوئیس"ن. بی طرف. کسایی که تو هیچ کدوم دسته بندیات واسه آدما نمی گنجن. آخر همه این هام، نگاه کنن تو چشمات، بگن "ببین می خوام ازش دفاع کنم! می خوام از تو هم دفاع کنم. می خوام از همه دفاع کنم اصن." و می دونی، این حرفها هم به نظرت شر و ور نیان. نخوای فاک نشون شون بدی:دی
می دونی چی میگم؟ آدم هایی که می ذارن چند دقیقه پژمرده ی پژمرده بشینی جلو روشون و ضعیف ترین آدم دنیا باشی. که بعد بتونی دوباره قوی بشی...