پنجاه و هشتمی
سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ
دیر رسیده بودم و باید زود می رفتم. ترس، خسته مون کرده بود. لرزش دستامو تو جیبای پالتوی بی قواره م قایم می کردم. نخندیدناشو تو نق زدنای ریزریز زیر لبی.
کافه هه شبیه خونه بود، شبیه خونه هست. آخرین حربه بود.
رو به رومون نشسته بود. غریبه بود. کت خردلی و چمدون قهوه ای، مسافر بود. تندتند روی رسید سفارش شیرینیش یه چیزی نوشت، گذاشت رو میز، رفت.
مات مونده بودم.
- اون رسیده رو بردار، بخونش. برا ما نوشت.
***
یه چیزی میون متنش مهم بود.
Come back home.
"دوباره بیاید خونه"
:]
۹۴/۱۱/۱۳
یه حسی بم گف با هم رفتینا:)))