صد و شونزدهمی
فرقی نمیکنه چقدر تلاش کردهم و وقتی اتفاقی میفته که خودم رو با خودِ چند سال پیشم مقایسه میکنم میبینم که چقدر جلو زدم. مهم اینه اینجا جایی نیست که من میخواستم باشم. همین.
احساس پوچی میکنم. نه اونطور که انگار من هیچ فایدهای توی دنیا ندارم، برعکس انگار تموم دنیا هیچ تأثیری روی من نداره. و احساس تنهایی عجیبی میکنم، نه ـ مثل قبلترها ـ اونطور که انگار جزو هیچ گروه و جامعهای نیستم، درواقع انگار که هیچکسی دستش بهم نمیرسه. اونقدر از خودم فاصله گرفتم و گم شدم که هر از گاهی که باید یه تصمیمی بگیرم فقط از روی خاطرهی اتفاقها و تجربههایی گذشته انتخاب میکنم.
به هر صورت هنوز اینجا نوشتنش حس خوبی میده. چون میدونم فقط چند نفر میخونن و از بین اونها هم فقط یکی دو نفر اهمیت میدن. و این دوری، اینطور که هستم ولی در واقعیت وجود ندارم بهم یه حسی شبیه آرامش میده.