این دفعه سرماش یه جوری بود، انگار داری آدامس نعنایی میخوری. همه تنت خنک می شد می سوخت. همه چی آبی بود. سرماش زنده بود. زندگی بود.
...
این دفعه سرماش یه جوری بود، انگار داری آدامس نعنایی میخوری. همه تنت خنک می شد می سوخت. همه چی آبی بود. سرماش زنده بود. زندگی بود.
...
گفتی آلمانی بخون. یادته؟ پس فردا امتحان ترم آلمانی دارم ولی تو بیشتر از یه ساله مُردی...
همه چی یهطوری شده. مث وقتی که میخوای یه زبون جدید یاد بگیری. ممکنه یه کلمهای جلوت قرار بگیره که آوا و هم ظاهر بدی داشته باشه، ولی معنیش خوب باشه... مثلا آبی باشه. یه مدت که رو یه زبون کار میکنی، حتی تو زبونهایی که تلفظ و نوشتارشون یکی نیس، بعد یه مدت وقتی واژهای رو میبینی دیگه میتونی تشخیص بدی فعله یا اسم مثلا. ولی گاهی تنها چیزی که از یه زبون میدونی، اینه که از چپ میخوننش یا از راست... نا مفهومه نا شناختهس. نه که از اشتباه کردن بترسیآ! اون مرحله بعده. اینجا فقط نمیدونی. همین.
حرف زدن افسردهم میکنه. نمیذاره فکر کنم. بم حس تنهایی میده. نوشتن حس احمق بودن و خوب نبودن میده. دلم میخواد گوش بدم و بخونم. چیزی نگم. کاری نکنم. سعی نکنم هیچی باشم و بشم...
پ.ن: خوبم رفقا، ولی باید بنویسمشون. خب؟
دو ساعت و نیمه نشستم با کلافگی تمام، یک در میون به خطهای ترجمه و پروژه دانشگاه و اون یکی پروژههه و وبلاگ خیره میشم و کلمههای کوفتی نسبتا غیر قابل تلفظ آلمانی رو با حروف تعریفشون تو سرم مرور میکنم و به این فکر میکنم که حتی کاپوچینو با کاکائو هم نمیتونه حالمو خوب کنه و درباره پست قبلی توضیح میدم و اینکه چرا نوشتمش و سعی میکنم دوباره یهو افسرده نشم ... بعد یهو چشمم میخوره به یه غلط تایپی بینظیر تو ترجمهم. به جای "به فال نیک گرفتن" نوشتم "به فاک نیک گرفتن"
بیاین زندگی رو به فاک نیک بگیریم اصن ^_^
از آدمایی که بی قید و شرط دوستون دارن بترسین. کسایی که میگن اصن عجیب نیس که یه چیز بیجون هم تو رو دوس داشته باشه. از کسایی که میگی فلانی چطور جرات کرده عاشق من بشه، میگن حق داره خب. از کسایی که شما رو از همه مهمتر میدونن. از کسایی که ازتون ناراحت نمیشن... خیلی خیلی بترسین. خب؟
یعنی خب هرجایی که یه سیر نزولی شدید طولانی تموم بشه، باید پیشرفت محسوبش کنی. ولی نمیشه. من نشستم به نود درصد ترجمهی انجام شده نگاه میکنم و با وجودیکه عاشق کتابهم، اصن خوشحالم نمیکنه. حتی به فکر اون ده درصده هم نیستم. برعکس؛ حالم از دیدن ردیف منظم کلمههاش به هم میخوره.
از چنگ زدن مو تو خواب و تموم کردن یه بسته بلکه دو بسته قرص عصبِ معده بیس تایی تو هر هفته و از دست دادن نه کیلو وزن تو یه هفته و پنیکاتکهای کوتاه و بلند و وحشتِ محضِ از سرِ بی اعتمادی (یه بار دستت رو بده) و توهمِ نکنه یکی پشت سرمه (نترس، اصن یکی پشتته، منم اصن)... از اینا گذشتم. اما هنوزم یهو مث هولدن افسرده میشم.
نویسندههه تو این کتابه میگه:
"... عضلات پاهای ملانی و دست چپش که هنوز به صندلی بسته شده اند گرفتهاند و دردناک شدهاند، اما این اتفاق مدتها قبل افتاد و حالا دردِ گرفتگی محو شده و انگار بدنش دیگر به خود زحمت نمیدهد به او بگوید چه حسی دارد، بنابراین حتی دردی هم نیست که حواسش را پرت کند."
میدونی؟
Vivire y Morire
A lo mejor no te has dado ni cuenta
De que tu y yo ya no somos como ayer
A lo mejor es que tienes miedo
De que me vaya y no me vuelvas a ver
Pero tienes que dejarme marchar
Hay otra vida que me espera mas alla
Y si la suerte la llevo detras
No te preocupes que no voy a cambiar
Vivire y morire
Pero en tus brazos yo acabare
Aunque lo nuestro no siga igual
Cierro los ojos y contigo estare
Vivire y morire
Y desde el cielo te mirare
Aunque lo nuestro no siga igual
Al final sabes que te esperare
A lo mejor es que tu te crees
Que con el tiempo te olvidare
A lo mejor es que tienes miedo
De que te pueda dejar de querer
Pero tienes que dejarme marchar
Hay otra vida que me espera mas alla
Y si la suerte la llevo detras
No te preocupes que no voy a cambiar
Vivire y morire
Pero en tus brazos yo acabare
Aunque lo nuestro no siga igual
Cierro los ojos y contigo estare
Vivire y morire
Y desde el cielo te mirare
Aunque lo nuestro no siga igual
Al final sabes que te esperare
Y donde brille el sol alli estare
Y donde brille el sol te esperare
Vivire y morire
Pero en tus brazos yo acabare
Aunque lo nuestro no siga igual
Cierro los ojos y contigo estare
Vivire y morire
Y desde el cielo te mirare
Aunque lo nuestro no siga igual
Al final sabes que te esperare
- تعلق ینی چی؟ کی می تونیم بگیم به چیزی تعلق داریم؟
+ ینی کنارش احساس امنیت داشته باشی.حتی اگه یه مدت دیگه بدونی از بین میره، بازم حضورش ارزش داشته باشه.
- این که خوبه... من به شماها تعلق دارم ینی.
پلاس: بهتون قول میدم، فرقی نمی کنه کدوم سمت این مکالمه باشین!
پلاس۲: #بهونه های آشتی با وبلاگ