استاد ترجمه شفاهی امروز میگفت: "دیگران با بقیه یکی نیستن! دیگران خارج از گروهین که در نظر داری، ولی بقیه داخل اون گروهه ن!"
استاد ترجمه شفاهی امروز میگفت: "دیگران با بقیه یکی نیستن! دیگران خارج از گروهین که در نظر داری، ولی بقیه داخل اون گروهه ن!"
افسانه میگه بعد اینکه پاندورا در جعبه رو باز کرد و همه شرارتا بیرون اومدن، وقتی که فقط "امید" مونده بود، در جعبه رو بست؛ "و فقط امید ماند تا التیام بخش دردهای بشر باشد"
سه تا تناقض هست.
امید، توی جعبه ی تمام شرارتای دنیا چکار میکرد؟
اگه تموم اونا بیرون اومدن، پس چرا پاندورا در رو روی امید بست؟
و اگه در رو روش بست، پس امیدی که آزاد نشده، چطور مرهم دردای آدماس؟
داستان اصلی به یونانیه، معادل دقیق تر اون چیزی که تو جعبه جا موند، anticipation عه. به معنی انتظار و توقع وقوع چیزی رو داشتن.
فکر می کنم این تناقض اولی رو حل می کنه؛ خیلی چیزای دیگه رو هم مشخص می کنه...
+کامل نیس، اما یادم نی چی میخواستم بنویسم. اینی که نوشتم هم همونی نیس که می خواستم. ویرایش میشه احتمالا...
+همونقد ک مطمئنم الان اینجام.
-اگه خلافش ثابت بشه چی؟
+اونوقت ینی مدت خیلی طولانی ای اشتباه می کردم!
پلاس: عای واز تینک اینگ رانگ، فور عه فاکینگ لانگ لانگ تایم :)
من مطمئنم یه جایی یه اشتباهی شده، برزخ و جهنم رو برعکس برامون معنی کردن. شکنجه شدن خیلی راحت تره تا سردرگمی، شکنجه حداقل یه انتهایی، یه صعود و فرودی داره...
یه جای کار بدطوری می لنگه...
یه جور بی رنگیِ ماتِ غیر شفافِ براق هست، تو بعضی زبونا بش یه چیزی تقریبا معادل نقره ای میگن، نمیدونم قابل تصور توصیفش کردم یا نه، اما دیدن دنیا از پشت پرده ی چنین رنگی خیلی خوبه.
این وبلاگ خبرگزاری من نیست که توش ابلاغیه ی رسمی منتشر کنم، اگر مخاطب مطلبی باشین، طوری بهتون اشاره میشه که فقط خودتون بفهمین، اما قلمرو منه، تفسیراتون رو برای خودتون نگه دارین.
من چقدر تحسین کردم جمله ی آخر رمان برباد رفته رو، وقتی که اسکارلت فکر می کرد همه دنیاش خراب شده. اشک هاش رو پاک کرد، شاید حتی لبخندم زد، و با اینکه کسی نبود که بشنوه، گفت: فردا بهش فکر می کنم!
"you can use words to hide things, or not to touch them, or to pretend that they're something different than they realy are."
به نقل از دختری با تمام موهبت ها
آر ام کری